یک فنجان دارم برای هر دویمان کافیست چای میریزم
من را به تو و تو را به من
باد که میزد موهایت تماشایی میشوند و من بیحرف
این مسیر این راه با من بیا ماهی شدن
باور میکنی دنیا کوچک است؟ مشتم را ببین جا
تو نزدیکی نزدیک همواره همیشه درون ذهنم بارها به
نگاهت کردم نشناختی رد شدی گمان کردم شاید من
باید حرفی باشد میان ما حتا شده است در
زمان میگذرد میگذرد شب که میرسد بدون یاد تو
شاید تو به من خندیدی اما برای نگاه کردنت