چگونه از بند سرزنش رها شویم؟
۱. تو چرا نمیتوانی از پس انجام یک کار ساده بربیای؟ چرا انجامش نمیدی؟ کی میخوای بلند بشی؟ سر ساعت شیش بلند میشی؟ تا اونموقع میخوای تو اینستا بچرخی؟
پنج داستانک
سیب قرمز سفیدبرفی شده بود اما برایش سوال بود چرا هر چقدر سیب گاز میزند، بیهوش نمیشود. تنها نتیجهای که گرفت این بود که سیبها دیگر مثل سابق قرمز
فنجان چای
یک فنجان دارم برای هر دویمان کافیست چای میریزم اول تو بخور تا داغ است چون وقتی سرد شود از دهان میافتد مثل حرفهایم این فنجان را میبینی سالهاست
شش داستانک
مکث اوایل همیشه ادامه حرفش را میخورد. من باید حرفهایش را کامل میکردم. بعدش سکوت میکرد. چند وقت بعد، من حرفهایم را نصفه و نیمه میزدم. او تلاشی برای
مکالمه یک طرفه۲
من را به تو و تو را به من گره بزن گرهای کور که اگر قرار بر باز شدن شد جان از هر دومان کنده شود جا شدهام در
هفت داستانک
کبریت سوخته همه کبریتها سوخته بودند. اما مرد ناامید نشد. کبریت سوخته را زیر گاز روشن گرفت و دوباره روشنش کرد. کبریت سوخته دوباره سوخت. مرد به سختکوشی خود
دستهها
- بی سانسور (11)
- تعریف (5)
- جستار (20)
- جمله نویسی (46)
- چراهای من (24)
- خوشایندفیلم و کتاب (33)
- داستانک (42)
- شعر نویسی (41)
- قطعه نویسی (148)
- متن نویسی (63)
- نامه (10)
- وبلاگ (445)
- قصار شکافی (3)
آخرین دیدگاهها