سیب قرمز سفیدبرفی شده بود اما برایش سوال بود
مکث اوایل همیشه ادامه حرفش را میخورد. من باید
کبریت سوخته همه کبریتها سوخته بودند. اما مرد ناامید
کلید گمشده تمام جیبهایش را گشت. کلیدی که به
دفتر نقاشی دفتر نیاز به یکم رنگ کاری داشت.
یک عدد قرص سرماخوردگی به دکتر گزارش دادند نوجوان
پشت گوش همه چیز زندگیاش به این بستگی داشت
شام سبک انقدر سر همدیگر داد زده بودند که
سنگ قبر به تاریخها نگاهی انداخت. طولانی بودن فاصله
ساعت شلوغی توی ترافیک گیر کرده بود. نه راه