رنگ زرد

امروز مریض احوال شدم و رویم زرد شد. اینطور شد که به نوشتن در مورد رنگ مورد علاقه ام بپردازم.
از کی عاشق رنگ زرد شدم؟
چه چیزی نگاهم را به خود معطوف کرد.
چگونه رنگ زرد برایم دلبری کرد؟
شاید خورشید بود که توان نگاه کردنش را از من می گرفت.
می دانم برق طلا چشمم را هیچ وقت نمی گیرد اما فکرم را برای سپری کردن زندگی درگیر می کند.
شاید هم لپ های کودکان چند ماهه ای بود که مثل زرد آلو های آبدار چشمک می زند.
هیچ وقت نتوانستم به خوردن یک لیمو ترش خودم را راضی کنم حتی با در نظر گرفتن رنگ زردش.
گاهی خودم را در نقش زنبوری می بینم که به دنبال گرده گل می گردد حتی اگر بهار نباشد.
گاهی خودم را پشت چراغ زرد راهنمایی رانندگی می بینم که همش می ترسم قرمز شود و نتوانم هیچ وقت حرکت کنم. همان مثال یا الان یا هیچ وقت معروف.
گاهی هم به آفتاب گردان رشک می برم که چطور چشم از معشوقش نمی گیرد و حتی خودش هم رنگی از آن به خود گرفته است.
گاهی دلم خواندن کتاب یا برگه نوشته ای با قدمت بالا می خواهد که بوی کاغذ نو هنوز از کالبدش نرفته است.
می خواهم بخوانمش. همان برگه ای که خودم را در آن نوشته ام.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *