سرگذشت یک ماه

شروع سال در مشهد بودم. شروع وبلاگم در روز اول سال بود.
ماه اول بهار بود و شکوفه های درختان خبر از شروع زندگی دوباره می داد.
در این ماه فهمیدم راه بی پایانی پیش رویم قرار دارد که باید بی ترس جلو روم. مانند کودکی با کنجکاوی هر چیزی را کشف کنم.
در این ماه فهمیدم که می تواند روز ها تکرار شوند اما با نوشتن برایم متفاوت شود. چند دوره شرکت کردم و احساس سر زندگی کردم.
شب را در نوشتن غرق شوم و روز در کار و بین مردم.
گروه کوچک نوشتن رونق گرفت و باعث لبخند هر روزه ام شد.
در کلاس استاد سیامک گلشیری نکات ریز داستان کوتاه را آموختم.
استاد کلانتری این اسب چموش افکارم را با طناب به جلو کشید و نگذاشت فراموش کنم که چه چیزی مهم است.
لذت بردن از نوشتن بدون هیچ قید و شرطی اصل است.
در این یک ماه احساس خوشبختی با من بوده است.‌
یک ماه از سال جدید گذشت.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *