تخته سیاه و سفید

گاهی تخته سیاه می شوم.
بعد گچی سفید برمی‌دارم و آن‌قدر می‌نویسم.که از نوشته‌ها‌ چیزی‌ خوانده نشود. بعد یک اتفاق می‌افتد. تخته سیاه دیگر سیاه نیست.‌ سفید است.
بعد می‌توانم ادامه دهم. هر قله‌ای را بی کوه نوردی فتح کنم.
تا مردم دلشان بخواهد لبخند مهمان کنم.
روزم را هی شب کنم و از پیر شدن نترسم.چون به اندازه کافی زندگی کرده‌ام.
بعد نیاز است که دوباره تخته سیاه شود تا بتواند سفید شود.
باران لازم می‌شوم. باران را به هر سختی ممکن جور می‌کنم. خوب که شسته شدم. بعد از بند آمدن باران. دوباره شروع به سفید شدن می‌کنم.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

5 پاسخ

    1. باران را به هر سختی ممکن جور می‌کنم. باران جور می‌کنی. باران را جور کردن. فائزه من چی بگم به تو؟ به جملاتت؟ به خودت که چقدر قشنگی؟
      خیلی قشنگ روایت کردی خودت و نوشتن رو. من ازت یاد می‌گیرمااا.‌خیلی.

      1. ممنون که می‌خونی الهه.الهه قلب ها. واقعن الهه قلب ها. تو قوت قلبی یادت باشه.
        تو خودت قشنگی و من رو قشنگ می‌بینی ❤

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *