مکث میکنم در واژههایی
که یادآور تو هستند.
به در و دیوار میخورند دستهایم
تو را که جا گذاشتهاند.
صدای گریهات از دیوارهای کوچهها
سینه به سینه نقل می شود.
صدای گریهات که شیر میخواهد.
شب را رنگ نزن فایدهای ندارد.
در تاریکی همه رنگها سیاهند.
در تاریکی سایه گم میشود
و برای نقاشی که از موهایم کشیدهاست گریه میکند.
انگشتانم فرو رفتهاند در جام عسلی
که پر از نیش زنبور است.
آنوقت انگشتهای بادکنکیام را
به جشن تولدت میآورم.
سخت میشود باورت نکرد تویی.
تویی که عکس سلفی در خوابهایم انداختهای.
اینجا صبحی جا مانده است.
در دیروز
وقتی جلوی آینه نشسته بودی
و تصویری روی آینه شکل نگرفت.
تصویرت از بند لباس آویزان بود
بدون گیرهای.
تو میترسی باد تصویرت را بیندازد
روی پشت بام خانه بغلی
هذیان که میگویم دلفریب میشوم.
آخرین دیدگاهها