گاه رویاهایم را فراموش میکنم.
نه اینکه فراموش کنم. دور میشوند.
همیشه نمیدانستم.
که میشود دنبال یک رویا رفت.
گاه به جای ایستادن مقابل خورشید، میروم در تاریکی و روزنهای پیدا میکنم تا با آن تابش نور را تماشا کنم.
گاه هر موقع به آسمان نگاه میکنم برای من کامل است. نمیدانم چرا میگویند چهارده روز طول میکشد تا کامل شود.
گاه که مقابل آینه میروم فراموش میکنم چه چیزی برای دیدن است.
گاه راه میروم اما نمیدوم.
دویدن مسیر را نزدیک نمیکند، فقط من را خستهتر میکند.
گاه بیخواب میشوم. پشت پلکهایم سیاه میشود اما تصویری نمیآيد.
گاه راحت میزنم زیر گریه تا مطمئن شوم راهش بند نیامدهاست.
آخرین دیدگاهها