مردم معمولی فیلمی آمریکایی ساخته رابرت ردفورد محصول سال ۱۹۸۰ است.
داستان فیلم مورد فروپاشی یک خانواده بعد از مرگ پسر بزرگ آنهاست.
زمانی که شروع به دیدن فیلم کردم، رفتارها از دیالوگها برایم توضیح روشنتری برای اتفاقات بودند.
این فیلم باعث شد به زندگی روزمره خودم برگردم. خودم را از آن بیرون بکشم و مثل فیلم نگاهش کنم.
تا متوجه چیزهایی شوم. مثل اینکه، به کدام رفتارها توجه بیشتری میکنم. در مقابل کدام رفتارها عکس العمل بیشتری نشان میدهم.
در فیلم چند بار از شخصیت اصلی پرسیده میشود:
_ چه احساسی داری؟ به چی فکر میکنی؟
شخصیت اصلی هم جواب میدهد:
_ باید چه احساسی داشته باشم؟
باز به زندگی خودم بر میگردم. واقعن چه احساسی باید داشته باشیم؟
آنقدر اتفاقات زندگی روتین شده است که استفاده از حواس پنج گانه، احساس قابل توجهای برایمان رقم نمیزند.
شاید برای همین نیاز داریم به انجام کار تازه فکر کنیم و انجامش دهیم. تنوع باعث بیدار شدن احساسات میشود.
در فیلم ما شاهد نابرابری احساسات و توجه اعضای خانواده نسبت به هم هستیم.
این شاید ما را برنجاند اما حقیقت است.
اگر با خودمان صادق باشیم ما هم نمیتوانیم با تمام اعضای خانواده به یک اندازه احساس نزدیکی کنیم.
آدمها نمیتوانند احساسات و توجهشان را مثل تقسیم کیک به برشهای مساوی تقسیم کنند.
زندگی معمولی فیلمی ست برای پذیرفتن.
برای شجاعت پذیرفتن اتفاقات و احساساتی که خارج از کنترل ماست.
حتا اصرار برای گرفتن یک عکس خانوادگی هم نمیتواند یک خانواده را صمیمی نشان دهد.
آخرین دیدگاهها