نوشتن عزیز
تو زمانی به زندگی من پا گذاشتی که میخواستم شور و شوقم را بروز دهم. تصوراتم را به تصویر بکشم.
اولینبار وقتی در کلاس انشا با موضوعات آزاد قلم به دست گرفتم اینکار ممکن شد. روان شدن تو روی کاغذ من را سرشار از خوشحالی کرد.
بارها به واسطه بودنت خندیدم و گریه کردم. گاهی احساس ناامیدی کردم. گاهی نمیدانستم چه کاری باید در زندگیام انجام دهم.
اما همین بودنت همهچیز را قابل ادامه دادن نشان میداد.
و دیوارها نامرئیتر به نظر میرسیدند.
بعد از کمی نوشتن به این فکر افتادم که باید با تو به جشن امضا کتابم برسم. برای همین، خودم را آنقدر کامل نمیدیدم که پیوسته به سراغت بیایم.
نه میتوانستم به طور کامل از تو دور شوم و نه میتوانستم به تو نزدیک شوم.
رویای کودکی، آن بیمهابا عمل کردن برای به تصویرکشیدن در من کمرنگ شده بود.
فقط از سر دلتنگی زیاد به سراغت میآمدم.
بعد سعی کردم اصولی را پیدا کنم. کسی را که به من بگوید، چطور تو را به تصویر بکشم. توانستم هم چیزهایی یاد گرفتم. و پیش بروم. اما بعد از مدتی قلمم خشک شد.
تا اینکه با استادی* آشنا شدم که به من یادآوری کرد. من کی هستم؟
و جوابم این بود. من همان دختری هستم که برای تصویر کشیدن پا به دنیایت گذاشت.
او به من یاد داد نه با دست بلکه با افکارم بنویسم.
تنها وقتی تو را به دروازه ذهنم نزدیکتر کردم دوباره برایم همهچیز رویایی شد.
من در تو خودم را پیدا کردم. با هر بار سراغ تو آمدن، چیزی یاد گرفتم.
چیزهایی که هیچکس نمیتوانست به من یاد دهد. در مورد خودم، در مورد دیدم به دنیا، در مورد ارتباطم با آدمها.
ما راه درازی پیش رو داریم. حالا فهمیدم میتوانم تلاش کنم. برای با تو گام برداشتن. برای ساختن دنیای بزرگتر.
بخشی از این دنیا خصوصی بین من و تو ست. بخشی که من برهنه میشوم. پر حرف میشوم. بیشتر از آن چه هستم نشانت میدم. تمام خصوصیات عالم را به خود نسبت میدهم. و در آن، تجربه کردن همهچیز زندگی را تصور میکنم.
بخشی دیگر برای نشان دادن اثری از زندگی کردنم در دنیا ست. برای بیان اینکه من انسانی هستم. مثل هر انسانی دیگر دارای احساساتی که به شکل ویژه خودم بروز داده میشود. نه به عنوان یک نمونه کامل. من آدمی هستم با اجازه داشتن نواقص و نشان دادنش به همه آدمها.
من دیگر دنبال یک تصویر بینقص نیستم. دارم هر روز برای حفظ رابطهمان تلاش میکنم. و درست همینحالا به این نتیجه رسیدم که عاشق این تلاشکردنم.
در دنیای من و تو بخشی هم هست که آدم هایی مثل من هستند.
ما میتوانیم از تو حرف بزنیم. میتوانیم دست هم را بگیریم و از کشف سرزمینهای ناشناختهات بگوییم. میتوانیم به واسطه تو همدیگر را تشویق کنیم. برای فراموش نکردن اینکه چقدر تو برای همهمان عزیزی و ارزشمند.
من حالا میتوانم ببینم صفحه سفید تو، تنها جایی ست که همیشه صدایم میزند.
*استاد شاهین کلانتری
یک پاسخ
😊
چی میگفت؟
«زندگی رسیدن به مقصد و آرامش نیست، زندگی خود مسیره؟»
نوشتن نویسنده شدن و چاپ کتاب نیست. خود نوشتنه.