عمیق تر بکن. شاید اگر عمیقتر بکنی. ماه بتواند تمام سر چاه را بپوشاند.
آن وقت از آسمان تمام ماه را خواهی داشت.
دیگر آسمان معنایش را از دست میدهد.
تمام ماه به تو داده میشود.
میتوانم تصور کنم که چه نوری میتواند صورتت را روشن کند. روشنایی درون تاریکی یک چاه عمیق.
این تنها تصور نیست. روز هم میشود.
خورشید پوستت را میکند. میسوزاند. او رو به روی چاه ایستاده است و کنار نمیرود.
تو هم نمیتوانی کنار روی. تو محبوسی برای سوزانده شدن.
سرت را قایم میکنی. در خود جمع میشوی.
تا چشمهایت را برای خودت نگه داری.
تمام بدنت تاول میزند.
زمان می گذرد و شب از راه میرسد.
ماه آمده است. و تو در حال احساس سوزش از سوختنی. دیدن ماه غمگینترت میکند. اشکهایت جاری میشود.
تمام شب از چاه بالا میروی تا روز دیگری در چاه نمانی.
روز میرسد که تو به سر چاه میرسی و خودت را به کناری پرت میکنی که آسمانی بدون خورشید دارد
آخرین دیدگاهها