قالب یخ

هوای اول صبح سرد است.
روی حالت ویبره می‌روم.
این حالت را دوست دارم.
این واکنش سلول به سلول.
انگشت‌های پاهایم از همه جا سردتراند.
این تقسیم متفاوت سرما در بدنم را هم دوست دارم.
می‌توانم انگشت‌های پایم را حرکت دهم و خطی از سرما بکشم.
سرما بیدار نگهم می‌دارد.
ذهنم را هوشیار نگه می‌دارد.
دقت نکرده‌ام اما حتمن‌، روزهای سرد زودتر از روزهای گرم از خواب بیدار می‌شوم.

من عاشق تکه‌های یخم.
از اینکه می‌تواند بدون پیکرتراشی به قالب ظرف دربیاید، همواره مرا شگفت زده می‌کند.
این کار تمامی ندارد، اگر آب شود و دوباره اجازه یخ‌زدن پیدا کند، دوباره قالبش را می‌گیرد.
دلم نمی‌خواهد او را مقلد بنامم.
به نظرم او از ظرف تقلید نکرده‌است.
فقط توانسته تمام ابعادش را بشناسد و جای خالی برایش نگذارد.

چیزی که من در تلاشم به آن برسم.

این قالب تن من، کی می‌توانم به تمام ابعاد آن برسم؟

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *