قهوه

چه خبر که می‌گویم
از حال دلم که پیشت مانده می‌پرسم
آخر چتری دست و پا کردم
گمانم هوای دلم بارانی ست
می‌ترسم سرما بخوری
احتیاط شرط عقل است
کمی فاصله می‌گیرم
به اندازه یک میز
تا بی‌هیچ سفارشی
با نگاه کردنت
قهوه‌ای بنوشم
تنها مشکل اینجاست
که هر چه شکر می‌ریزم
شیرین نمی‌شوی
پس مجبورم بی‌هیچ واکنشی
قهوه نگاهت را بنوشم و بگویم:
چه شیرین شده

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *