نامه نویسی

سلام آزیتا جان.
ممنان که برای من نوشتید.
من وقتی خطاب می‌شوم خیلی خوشحال می‌شوم.
من راستش، زیادی در افکارم غرقم.
هر وقت قرار است کاری برای مادرم انجام دهم.
ده بار بر می‌گردم و می‌گویم:
«چی گفتی مامان؟  چی بیارم؟»
برای همین خوشحال می‌شوم خطاب شوم و این افکار، پیوندشان شکافته شوند.
حتا اگر رهگذری به من بخورد و با داد بگوید:
«هوی حواست کجاست؟»
و تنه محکمی هم ضمیمه‌اش کند.
بعد من با گیجی از او بخواهم به من آدرسی برای رسیدن به مقصد بدهد.
شاید به من بخندد. اما من توانسته‌ام حداقل بپرسم.
_مقصد شما کجاست؟
بعد شاید به من بگوید:
«دیوانه.»
و من چون سایه بیفتم به دنبالش.
دنبال کسی که می‌داند کجاست و کجا می‌رود.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *