آموزه‌هایی از تجربه‌ی فروشندگی پوشاک

وارد مغازه می‌شوم.
مغازه کوچکی‌‌ست اما قفسه‌هایش از لباس، در حال ترکیدن است.
یک مشتری دارد، که آن هم سر تخفیف با صاحب مغازه در حال چانه‌ زدن است. چشمم به لباس پشمی مشکی می‌افتد. حرف انگلیسی f سر دست و پایین لباس با رنگ کرمی، بافته شده است. همین که به آن اشاره می‌کنم، توی هوا حرف نزده‌ام را می‌گیرد. مانکن نیم‌‌تنه را از بالای قفسه پایین می‌آورد و لباس را روی ویترین می‌گذارد .
می‌گوید: «به. چه انتخابی. این لباس جنس خیلی خوبی داره، آخریه که مونده.»
با دو دلی لباس را زیر و رو می‌کنم.
می‌گوید: «قول بهت می‌دم تا ده سال دیگه تکون نخوره. جنسش رو نگاه. به این قیمت هیچ جا بهت نمی‌دن.»
از قیمت که می‌پرسم.
می‌گوید: «۳۵٠ اما برای شما ۲۵٠ تومن»
چیزی نمی‌گویم. سریع شلواری مردانه‌ از قفسه بیرون می‌کشد.
می‌گوید: «این رو می‌ببینی؟ همین الان توی بازار ۷٠٠ اما من دارم میدم ۴۸٠ تومن.»
بعد رو به مشتری مردی که همان جا ایستاده می‌کند و می‌گوید: «همین طوری نیست؟»
مرد سری به علامت تایید تکان می‌دهد.
نگاهی دوباره به قفسه‌های لباسش می‌اندازم. یک هودی کرمی رنگ نظرم را جلب می‌کند.
سریع بیرونش می‌کشد و می‌گوید: «اینم خیلی خوبه جنسش.»
به لباس‌های دیگر اشاره می‌کنم.
می‌گوید: «اون‌ها جنس این رو ندارن. همین جنسش خیلی خوبه. از این فقط همین مونده و مشکیش. اما این رنگش طرفدار داره.»
می‌گویم: «رنگ کرم را دوست دارم.»
می‌گوید: «خوبه دیگه. از لحاظ قیمت لباس‌های من مطمئن باشین. با هم دیگه میشه ۶٠٠ تومن.»
نمی‌فهمم چطور کارت می‌کشم و بیرون می‌آیم.
احساس می‌کنم هیپنوتیزم شدم و لباس‌ها را خریدم. آخر من که قصد خرید نداشتم.

 

تجربه‌ی فروشندگی

من تجربه دو سال فروشندگی در شهرمان دارم، آن هم در یکی از مغازه‌های پوشاک معروفش.
مغازه‌ای که در آن کار می‌کردم، اجناسش تخفیف نداشت. پس راه هر گونه چانه‌زنی بسته بود. از آن‌جا که در شهرستان کار می‌کردم، مشتریان نسبتن ثابتی هم داشت. کم کم توانستم آن‌ها را بشناسم و از نحوه خریدشان سر در بیاورم.
برای آن‌هایی که می‌دانستم قصد خرید ندارند، از پشت صندلی بلند هم نمی‌شدم. می‌گذاشتم دورشان را در مغازه بزنند و بیرون بروند.
اما برای کسانی که می دانستم هر چه چشم شان بگیرد می‌خرند. تا می‌توانستم اجناس جدید را معرفی می‌کردم. وقتی از مغازه بیرون می‌رفتند. دست‌هایشان از تعداد زیاد پلاستیک خرید جا نداشت.
هفته‌ای دو بار جنس می‌آمد که در کانال تلگرامی گذاشته می‌شد. روزهایی که جنس می‌آمد مغازه غلغله بود، به طوری که خود صاحب مغازه به من و همکارم کمک می‌کرد.
سال اولی که در آن جا کار کردم. مغازه رگال لباس نداشت و همه در قفسه پشت سرمان چیده شده بود. روی ویترین هر چند دقیقه پر از لباس می‌شد و وقتی برای تا زدن‌شان نبود، برای همین با دست پایین می‌انداختم و همکارم، پایین مشغول تا زدن می‌شد، تا قفسه‌های خالی دوباره پر شوند. از آن‌جا که مغازه آن زمان دزدگیر هم نداشت، باید دو چشم دیگر قرض می‌کردم که این بین، کسی لباسی برندارد.
سال بعد کاریم مغازه به طبقه بالا تغییر مکان پیدا کرد. برای همه لباس‌ها تگ وصل شد و داخل رگال آویزان شد. دیگر نیاز به تا زدن لباس نبود. از درد دست بعدش هم خبری نبود. نیاز به پاییدن مشتری برای گم شدن لباسی نبود. در کل کار با خیال راحت و بدون دردسر به پایان می‌رسید.

 

انواع مشتری

۱. مشتری که خودش نمی‌داند چه می‌خواهد. باید کل مدل‌های لباس را نشانش دهی. بعد از تو می‌خواهد، مدل‌های شلوار را نشانش دهی. بعد از تو می‌خواهد لوزم آرایشی برایش بیاوری. در آخر جورابی می‌خرد و از مغازه خارج می‌شود.
۲. مشتری که برای لباس بچه‌اش از تو می‌پرسد کدام سایز مناسب است. اولش اصلن نمی‌فهمی که چطور باید ندیده، بدانی کدام سایز مناسب است. اما رفته رفته به آن‌هایی که بچه دارند و همان جا لباس را پرو می‌کنند، دقت می‌کنی. می‌فهمی مثلن برای بچه یک و نیم ساله سایز چهل و پنج جواب می‌دهد.
۳. مشتری که فقط نگاه می‌کند و چیزی نمی‌خواهد. انقدر که کلافه می‌شوی و می‌خواهی کمکش کنی اما رد می‌کند. تو منتظر می‌مانی تا وقت تعطیلی مغازه می‌رسد. این خبر را با مهربانی گوشزد می‌کنی. مشتری در حالی که پشت چشمی نازک می‌کند از مغازه خارج می شود.
۴. مشتری که می‌خواهد مطمئن شود، جنس لباس خوب است. هزار بار می‌پرسد: «مطمئن هستید آب نمی‌ره. پوست نمی‌شه. نخ کش نمی‌شه.»
طوری که درمانده می‌شوی و نمی‌توانی به او اطمینان بدهی. فقط می‌توانی بگویی کار پر فروشی بوده و چند بار است که همین مارک را می‌آوریم.
۵. مشتری که می‌خواهد مطمئن شود به او می‌آید. گاهی با اصرار دو تا رنگ مختلف می‌برد و باز بر می‌گرداند.
۶. مشتری که از اقوام دور صاحب مغازه است و تخفیف ویژه می‌خواهد.
تو که اجازه نداری هزار تومن تخفیف بدهی.
۷. مشتری که پول همراهش نیست و می‌خواهد بعدن بپردازد. و این بعدن می‌افتاد به سال بعد.
۸. مشتری که به جای علاقه مندی به پوشاک به جد و آباد خودت علاقه‌مند است و در مورد تو هی سوال می‌پرسد تا بفهمد نسبت به کی می‌رسد. (از مزایای بودن در شهرستان است.)
۹. مشتری که به هر نحوی می‌خواهد لباس را پس بدهد. چون سایزش نیست یا به او نمی‌آید.
۱٠. مشتری که بدون هیچ پرسشی لباس انتخاب می‌کند. بدون پرو کردن آن و خواستن تخفیف، پول را پرداخت می‌کند. از مغازه خارج می‌شود.

 

همیشه حق با مشتری است

این جمله کلیشه‌ای را حتمن شنیده‌اید.
به نظرم مشتری این حق را دارد دست روی تمام اجناس بگذارد، قیمت کند. درباره تاریخچه آن توضیح بشنود. آن‌ها را پرو کند. از تو در مورد اینکه چقدر به او می‌آید سوال بپرسد. تخفیف بخواهد بگیرد. بعد دو حالت پیش می‌آید.
اول اینکه پرداخت کند. برود و دوباره برگردد. بگوید می‌خواهد عوضش کند چون زیاد خوشش نیامده است.
دوم اینکه نخرد و بگوید بعدن باز برمی‌گردد.
اگر قصدت فروش لباس به هر قیمت ممکن باشد. مشتری مثل صیدی می‌ماند که به تورت خورده است اگر بتوانی طعمه را به خوردش بدهی، برد کرده‌ای.
گشاده رویی و تعریف از حسن انتخاب حرف اول و آخر را در فروشندگی پوشاک می‌زند.
من در دومی می‌لنگیدم. مگر اینکه خودم از آن مدل لباس قبلن خریداری کرده بودم. آن وقت از تجربه خوب یا بد خودم می‌گفتم.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *