۱
پرسیدم
از همه پرسیدم
اما کسی نمیدانست
چه کسی جایم را در قلبت گرفته است
نکند هنوز قلبت دست من است؟
۲
تازه ماه درآمده است
تا جام شب سر بکشد
اما تو در خوابی
در همه شبها
۳
یک ماهی که تمام عمرش
در تنگ ماهی بوده است
چطور خبر از دریا دارد؟
۴
باید بخندی
تا تماشایی شوی
باید بخندی
تا زیباتر شوی
باید بخندی
تا بتوانی ادامه دهی
۵
کلاغ بارها غار غار میکند
فکر میکند نمیدانم
رفتهای
۶
باز هم سرزده به دیدنم بیا
من برای زنده ماندن
نیاز به شوک قلبی دارم
۷
صبح میشود
صبح میشود
طاقت بیاور
زمانی که خورشید طلوع کند
ماه دیگر نمیتواند دیوانهات کند
۸
غمگینم
چون قاصدکی
که آماده فوت شدن است
تا آرزوی کسی را برساند
بدون آنکه بداند
خودش چه آرزویی دارد
۹
زمین میچرخد
چون سیبی که به هوا پرتاب شده است
زمانی که بیفتد
من و تو در دنیا نخواهیم بود
۱٠
دروغ نیست؟
اینکه چراغی سوخته
توان روشن کردن دیگر ندارد
آخر همیشه کلید برقش را میزنم
آخرین دیدگاهها