برای رفتن به قسمت قبلی کلیک کنید: قسمت دوم
حالا یک ماه بود که جهان طبق برنامه کارهای روزانه اش را انجام می داد.
آن هم نه پس و پیش، دقیقن زمان مشخص شده آن کار را انجام میداد.
اینکه سر ساعت یک کار را انجام دهد برایش کسل کننده بود. دوست داشت حداقل ساعت انجام کار قابل تغییر باشد.
تمام کارهایش برایش قابل پیش بینی بود و همین اذیتش میکرد. البته در بعضی کارها توانسته بود خود را با شرایط جدید وفق دهد.
دیگر کلاس های گیتار برایش غیر قابل تحمل نبود، او توانسته بود یک آهنگ را از اول تا آخر به خوبی بنوازد.
از اینکه ورزش به کاری هر روزه تبدیل شده بود خوشحال بود.
دیدن دوستانش دیگر به آن شکل از پیش ساخته شده برایش جالب نبود. اینکه هر روز برای ماشین سواری دور هم جمع شوند.
از کتاب جوک خسته شده بود. کتاب را یک بار خوانده بود و برای بار دوم سختش بود که دوباره بخواند. اینکه جوک را قبلن خوانده بود دیگر برایش خنده دار و بامزه نمی آمد. ترجیح میداد کتاب دیگری بخواند حتا درسی اما دیگر این جوکهای بیمزه را نخواند.
روز آخر بلند گو اعلام کرد.
سه کار را که باید انجام شود به عنوان اولویت روزانه بنویسید.
او حالا باید به سه اولویت فکر میکرد.
دوست داشت گیتار زدن را ادامه دهد.
ورزش روزانه هم به نفعش بود.
نامه برای پدرش هم مایه تسلی خاطرش بود.
جهان تعجب کرد که توانست به همین سرعت سه کار به عنوان اولویت انتخاب کند.
انگار با امتحان انجام دادن کارها توانسته بود بفهمد چه کارهایی را میتواند هر روز انجام دهد.
همین سه مورد را نوشت و در صندوق پست انداخت.
بلندگو اعلام کرد.
برای انجام این سه کار ساعت مشخصی انتخاب کن.
این نیاز به فکر بیشتری داشت. به زمان انجام کاری که این یک ماه انتخاب شده بود فکر کرد.
گیتار زدن عصر به نظرش زمان خوبی بود. ورزش کردن هم همان صبح انرژی بیشتری داشت. برای نامه نوشتن هم پایان روز قبل خواب زمان مناسبی بود.
در واقع همان ساعتهایی را انتخاب کرده بود که در این یک ماه انجام داده بود. انگار انجام کار در همان ساعت برایش عادت شده بود.
جهان در مورد هفت تا کار دیگری که باید انجام دهد کنجکاو شده بود اما بلندگو چیزی اعلام نکرده بود.
همهچیز فردا معملوم میشد. جهان کارهایش را با توجه بیشتری انجام می داد. دلش میخواست همهچیز را به خاطرش بسپارد.
جهان اولین درسش را گرفته بود.
او برای برنامهریزی باید اول طبق یک لیست مشخص کارهایش را انجام میداد، بعد مدتی میتوانست راحتتر اولویتهایش را مشخص کند.
برای آخرین بار در این اتاق پشت میز رفت تا نامهاش را برای پدرش بنویسد.
سلام پدر.
کاش میشد جوابم را میدادی و از حالت باخبر میشدم.
امروز یک ماه اولین آزمونم تمام میشود.
باورت میشود من میتوانم یک آهنگ را کامل بزنم.
به من افتخار میکنی مگر نه؟
راستش خودم را بابت یادگرفتنش تحسین میکنم. با اینکه برایم انجامش آن اوایل سخت بود اما تکرار هر روزه باعث شد انجامش راحتتر شود.
همش میترسم اگر این اجبار نباشد نتوانم این کار را ادامه دهم، چون اگر مجبور نبودم آن را هر روز انجام نمیدادم.
میانهام با ورزش کردن هم خوب شده است.
نظرت چیست وقتی برگشتم با هم هر روز به پیاده روی برویم؟ البته اگر در سفر نباشی.
میبینی حالا حتا میتوانم پیشنهادهایی برای برنامهریزی بدهم.
پدر جان نگرانم نباش. حالا بهتر میتوانم با شرایط کنار بیایم. حالا میدانم این آزمون میتواند در آینده خیلی کمک حالم باشد.
دوستدارت جهان
آخرین دیدگاهها