عشق

بی‌شکلی را چطور می‌توان نشان داد؟
یعنی شکل معینی ندارد؟
مثل آب که به شکل ظرف در می‌آید؟
به نظرم چیزی که شکلی نداشته باشد، نمی‌توان دید.
نمی‌شود در مورد آن حرف زد. چون شکل خاصی ندارد چون نمی‌شود از کسی بخواهی آن را به تو بدهد؟
اما آن چیز، نمی‌تواند عشق باشد؟
چیزی که کسی نمی‌داند چه شکلی دارد که بتواند آن را به کسی بدهد.
عشق می‌‌تواند تصاحب قلبی آغشته به رنگ قرمز تند باشد.
عشق شاید شبیه تئاتری باشد که دیدم. دفی که در دست ثمرگل دیده نمی‌شد اما صدایش قطع نمی‌شد.
عشق شاید تنها قابل تصور باشد. من وقتی می‌خوابم باید با شالی چشم هایم را ببندم. کم ترین نوری و دیدن شکلی نمی‌گذارد بخوابم. عشق را من از پس آن سیاهی تصور می‌کنم.
عشق یک احساس ناجور است که می‌خواهی ساده لوحانه آن را بپوشانی تا کسی نفهمد.
عشق همیشه از یک حادثه شروع می‌شود؟
یک ملاقات پیش‌بینی نشده در رستوران و بعد پاییدن طرف مقابل تا دور شدنش آن هم متحیر و رنگ‌باخته درست مثل یک مجسمه.
همیشه این طور نیست.
عشق می‌تواند داغ باشد مثل قابلمه برنجی که بلندش می‌کنی تا داخل آبکش بریزی و بخارش جلوی دیدت را می‌گیرد.
عشق می‌تواند یک رخدداد چهره به چهره نباشد.
عشق می‌تواند لبخند زدن به بنی باشد. همان عروسک پنگوئنی که قرار است مشوق من برای نوشتن باشد.
عشق نگاه کردن به لاک طبیعی ناخن‌هایت است همان صورتی کم‌رنگ با تلی سفید.
عشق می‌تواند چسبیدن به کاری روزانه باشد.
عشق مادری می‌تواند گلوله پشمی باشد که مأمور است از آن، یک لیف به رنگ کالباسی ببافد.
عشق نوری ست که در هر فرد با انعکاس متفاوتی نفوذ می‌کند.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *