بندهای بی‌شمار

۱
سنگ روی سنگ
بند شده است
دیگر نیازی به سد بستن نیست
رودها
رودها
چون ماهی‌هایی
تشنه دریا شدند

۲
مرا بتکان
چون لباسی خیس
که به بندی محتاج است
و آفتابی داغ
که بخشکاند

۳
بندی می‌خواهم
برای راه رفتن
نه برای بندبازی
برای متعادل ماندن

۴
بند را در دفتر ثبت ازدواج گره نزدند
و حالا ازدواج ما
به طلاق انجامید

۵
بند ناف کودک
با یک قیچی ساده
بریده نمی‌شود
بسته است
تا عمری باقی‌ست

۶
بند کرده بود به او
چیزی نداشت
نه جمال
نه کمال
نه خانه
نه ماشین
شاید تنها
قلبی تپنده داشت

۷
بند دلش پاره شد
با خبر رفتنش
و حتا با آمدنش
گره نخورد

۸
بند کفشش را محکم نبست
تا پایش گیر کند
زانویش زخمی شود
و خروار خروار
نازش را بکشند

۹
بندی پاپیونی به موهایش بست
این موج‌های خروشان
این اسب‌های وحشی
که برای‌شان
بند تعریفی ندارد
ترسیدند
و مهار شدند

۱٠
پابند را به پایش بست
رقصید
چرخید
پا کوباند
و جرینگ جرینگ صدایش
دل بی‌نوای یار را لرزاند

۱۱
اسیر حمکش بند است
اسیر آزاد شده
حیران است
حیران

۱۲
بند فاصله انداخته است
بین من و او
تنها از تصویرش
سایه‌ای افتاده
روی ملحفه‌های سفید مانده
و منی که
زمان پهن شدن و جمع شدن‌ را
عمری از دست داده‌ام

۱۳
یک‌بند از او حرف می‌زد
و تنها تصویر خودش
جلوی چشمم بود

۱۴
باران از وقتی بند آمد
که چترها همه باز شدند
و کسی دیگر
با چتر بسته
زیر باران نرفت

۱۵
پایبند نگاهی
مشتاق و دوخته شد
که لبخند از لبش پر نمی‌کشید

۱۶
شکسته بندی سراغ داری؟
قلبی را شکسته‌ام
ناخواسته

۱۷
بند آمده
تمام راه‌ها
ترافیک سنگینی‌ست
برای رسیدن به تو

۱۸
تو بی‌بند و بار نبودی
من میخ دوست داشتنت را
محکم نکوبیدم

۱۹
او خیال‌بند بود
و من رویاها
برایش بافتم

۲٠
از کلاه
خرگوش
پرنده
گل‌سرخ
بیرون آوردی
و من عمری منتظر
چشم‌بندی آخرت ماندم

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *