تولدت مبارک
شمع آب شد. قبل از آن که فوت شود.
آنقدر عکس و استوری گرفت که وقت نشد شمع را فوت کند.
خودش آرزویش را برآورده کرد.
آرزویش این بود چشم همه را با تولد مجللش کور کند.
وسطی
قدیم ها وسطی که بازی میکردند. همیشه او را نخودی میگذاشتند. چون تیز و بز بود و نمیشد او را از بازی کنار زد.
تنها بازیکنی که بیفایده وسط بود.
حالا با اینکه بارها اعلام میکند باخته است.
او را از وسط بحثهایشان کنار نمیزنند.
دکمه افتاده
آنقدر لباسهای نو اش را به خاطر افتادن دکمه کنار گذاشته بود که تصمیم گرفت خرازی بزند.
شیربرنج
آنقدر مقدار شیر و برنج را زیاد و کم کرد که دیگر نمیشد خورد. آخر آن را به عنوان ماسک صورت به زنهای همسایه فروخت.
پوست کندن گاو
«گاو را پوست کندی رسیدیش به دمش.»
این را زیاد شنیده بود.
همیشه مرحله اول استخدامی قبول میشد اما با مصاحبه به مشکل میخورد.
انگار این دم گاو قرار نبود پوست شود.
روز خوش
امروز قرار بود روزش را به خوبی و خوشی شروع کند.
تمام کتابهای مثبت اندیشی را خوانده بود.
نیشش را باز کرد و راه افتاد تلفنش زنگ خورد.
به مجلس ختم همکارش دعوت شده بود.
باید نیشش را میبست.
باید روز خوش را به روز دیگری موکول میکرد.
کرم پودر
انقدر از این کرم پودر جدید تعریف شنید که با ذوق و شوق آن را خرید.
آخر کرم پودر قبلی که تعریفش را شنیده بود باعث شده بود تمام صورتش جوش بزند و لکههای سیاه به جا بماند.
خوشگل خانوم
تمام سعیش را کرده بود.
چند بار آرایشش را چک کرد.
مدل موهایش را چند بار تغییر داد.
لباس خانومانهای پوشید.
ملیح لبخند زد. تند تند پلک زد. بعد ارام سرش را پایین انداخت به گونهای که کمی از موهایش سر بخورد. نور پردازی هم روی صورتش تنظیم بود.
آن وقت او بیخیال به ادامه خیار بینمکش گاز میزد.
نمکدان
آن قدر وسط مهمانی با صدای بلند درخواست نمکدان کرد که همه فهمیدند غذا بینمک است.
اما خب تا میزبان با خجالت و نفس نفس زنان با نمکدان از مغازه سر خیابان نیامد، اعلام این بیانیه هر دقیقه ادامه داشت.
آخرین دیدگاهها