سنگ قبر
به تاریخها نگاهی انداخت.
طولانی بودن فاصله بین سال تولید و سال انقضا نشانه کیفیت محصول بود.
باید دوباره از آن کارخانه سفارش میداد.
اما انگار تنها همان یک نسخه موجود بود که زیر خاک منقضی شده بود.
شماره تلفن
شماره آخر ناخوانا بود. بین اینکه دو است یا سه مانده بود. از اینکه مزاحم کسی شود متنفر بود. شماره را به چند نفر دیگر هم نشان داد، آنها هم نمیتواستند نظر دقیقی بدهند.
شماره را بر حسب اتفاق با دو گرفت.
و حالا با غریبه پشت خط سالهاست زندگی میکند.
جمله بندی
_الان ساعت چنده؟
_مثل اینکه تو به دستت ساعت بستی نه من.
_میگم چرا دیر اومدی؟
_خب کارم طول کشید.
_نباید خبر میدادی.
_مگه نمیدونستی سر کارم.
_اینکه دیر میای.
_مگه بچهام که نگرانم بشی.
_منتظرت بودم بیای شام بخوریم.
_خب گشنهات بود میخوردی.
شکلات تلخ ۹۷ درصد
از یک مدیر موفق کسب و کار راز موفقیتش را پرسیدند. او در جواب گفت: «این شکلات همیشه همراهمه. آنقدر تلخه که برای تلخی زندگی تنها سه درصد گنجایش تلخی باقی میمونه.»
قبض برق
آنقدر لامپ کممصرف در خانه به کار برده بود که قبض برقش مجانی برایش حساب میشد.
و الگوی همه شده بود.
کسی هم شک نکرد که برق همسایه چرا چند برابر شده است.
وایستادن پای حرف
حرفش قانون بود. چه کسی جرئت داشت چیزی بود.
هر حرفش را چندبار تکرار کند.
همه میگفتند چقدر یک دنده است
اما او فقط گوشهایش سنگین بود و متوجه اعتراض دیگران نمیشد.
جوش مجلسی
قرار بود مجلس بزرگی به مناسبت موفقیتهای پی در پی در گذراندن مقاطع تحصیلی و گرفتن دیپلم برگزار شود.
که همهاش به خاطر یک جوش ریز در زیر گوش چپش کنسل شد.
کت و شلوار دامادی
در مراسم عروسی اصرار داشت کت و شلوار دامادیاش را بپوشد.
هر چقدر گفتند: «این کت و شلوار دیگه قالب تن تو نیست. بابا تو که داماد نیستی. اون قضیه مال ده سال پیشه.»
در جوابشان گفت: «میخوام همه چیز رو از همون جایی که خراب کردم، درست کنم.»
با تشکر فراوان
هر پنج دقیقه خواهش میکرد راننده سریعتر او را برساند.
بعد از رساندنش با تشکر فراوان پیاده شد.
بعد که پشت در بسته جلسه ماند فهمید ساعتش خواب رفته است.
ماشین پلیس
تا ماشین پلیس را پشت سرش دید ترسید.
تمام کتاب قوانین راهنما و رانندگی در ذهنش مرور کرد. اما خطایی نکرده بود. آخر سر کنار زد و پلیس از او خواست انقدر با سرعت پایین نراند و راه را بند نیاورد.
آخرین دیدگاهها