راه

باید حرفی باشد
میان ما
حتا شده است در مورد آب وهوا
آخر مگر چقدر فاصله‌ است
میان ما
که چشم‌هایمان همدیگر را پیدا نمی‌کنند

باز هم مسیر
باز هم راه
بدون نقطه شروع و پایان
چه کسی با من بر می‌خیزد؟

ببین
درها درها
پنجره شده‌اند
نرده کشی شده‌اند
زندانی شده‌ایم
قفس قفس
چیده شده است
اما حالا می‌توانی از داخل بیرون را ببینی

راه
تنها تو را می‌خواند
که چمدانت را بستی؟

به پشت سر
نگاه نکن
راه
پیش روی توست

هر بار از تو پرسیدم:
«کجا می‌رویم؟»
گفتی:
«مستقیم.»
حالا که در میانه راه از هم جدا شدیم
تا کجا این مسیر مستقیم را ادامه دهم؟

همراه چه کلمه عجیبی‌ست
راهی که با هم می‌شود رفت

آفتاب داغ روی آسفالت زبانه می‌کشد
از پیشانی‌ام عرق می‌چکد
سرم گیج می‌رود
همه چیز تار است
اما به من گفتن راهی هست
راهی هست

دلم می‌خواهد بمانم
اما مسیر طولانی‌ست
باید برگردم
تا به شب نخورم

دیگر ادامه مسیر را نمی‌دانم
باید شیر یا خط بیندازم
تا این دو راهی را
پشت سر بگذارم

بگو ببینم چقدر احتمال دارد
تو را در ساعت هشت و پنج دقیقه و بیست و هفت ثانیه شب آن‌هم در کوچه یاس ۳۷ ببینم؟

این همه حرف
به کجا می‌رسد
وقتی قرار است
خودت را به آن راه بزنی

این راه
همراه می‌خواهد
نه دست تکان‌دادنت
برای بدرقه

گولم زدی
این مسیر
راه میانبری هم داشت

یک آدرس نمی‌تواند خیلی هم سر راست باشد
مگر تو راه را با جزئیات بلد نباشی
که بگویی سر راست است

از هر راهی بروی
دوباره هر شب
به در خانه‌مان می‌رسی

این همه راه برای رفتن
حتمن باید از قلب من
رد می‌شدی؟

راه بند آمده
همه نگاه‌ها
به توست
با اینکه من ترافیکی نمی‌بینم

پلیس راه در کمین است
حواست باشد
سرعتت مجاز باشد
این منطقه عابران زیادی دارد
که باید پشت خط‌شان بایستی

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *