یک فنجان دارم
برای هر دویمان کافیست
چای میریزم
اول تو بخور
تا داغ است
چون وقتی سرد شود
از دهان میافتد
مثل حرفهایم
این فنجان را میبینی
سالهاست دارم
لبپر شده است
اما هنوز برایم عزیز است، عزیز
باید بدانی
هر فنجانی جفتی دارد
این هم داشت
اما سالهاست
گوشه کابینت دارد خاک میخورد
نمیشینی
حتا برای یک فنجان چایی
دیگر راهحلی به ذهنم نمیرسد
شاید باید بگذارم بروی
شایدم رفتهای قبل از اینکه بدانم
نمیشینی
چون میدانی دست و دلت میلرزد
فنجان تو را لو میدهد
و دیگر نمیتوانی بگویی
برایت با غریبهها فرقی ندارم
راستی حواسم کجا بود
وقتی چای از فنجان سرریز شد
تمام سینی را گرفت
تمام آشپزخانه
و بعد تمام خانه و حیاط را
حواسم کجا بود
وقتی تو در آن غرق شدی
آخرین دیدگاهها