کار من در بیمارستان به گریه انداختن نوزادان است. در واقع واکسن بدو تولدشان را من می زنم. جالب است بدانید که صدای گریه نوزادان با هم فرق می کند. در مورد صدای خندیدن شان اطلاعی ندارم. البته که نوزادان از روز اول خنده با صدا ندارند.
بعضی از همراهی ها با خودشان شیشه و پستانک می آورند تا در صورت هر نشانه ای از گریه ساکت شان کنند. قبل از هر اقدامی ترس از به گریه افتادن نوزادشان را دارند و از مقدار گریه کردن نوزاد می پرسند یا دنبال گناه نوزادشان می گردند که باید واکسن بخورند و درد بکشند.
انگار آدم ها نیاز دارند از روز اول گریه کنند آن هم با صدای بلند تا بفهمیم مشکلی دارند. این خاصیت رفته رفته کم می شود. آدم ها یاد می گیرند به جای گریه کردن برای رفع نیاز شان حرف بزنند تا آن جا که فراموش می کنند یا نمی دانند برای کدام نیاز احتیاج به گریه دارند.
برای آدم های دیگر گریه کردن یهویی معنایی ندارد مگر علتش مردن باشد. مردن یکی از نزدیکان.
به نظر من نباید برای گریه کردن نیاز به دلیل داشت، همین که سبک می شوی کافی ست. در اجتماع گریه کردن نشانه ضعف است. بعضی ها از دیدن گریه آدم ها احساس قدرت می کنند و اکثرا دلشان می سوزد. آدم ها از ترحم دیگران بیزارند. البته بعضی از آدم ها مجبورند به این بیزاری تن دهند و کمک بخواهند. بیشتر می گوییم کاش بیشتر بخندیم حتی شده الکی اما من دلم می خواهد بگویم کاش بیشتر گریه کنیم و راحت تر احساسات انسانی مان را به هم نشان دهیم.
4 پاسخ
چقد به موضوع مهمی اشاره کردی فائزه.❤
چه خوب که جدیدن به اهمیت هوش هیجانی و ابراز درست احساسات میپردازن و این موضوع برای ادما مهم شده.
امیدوارم همهی ما(نه، همهی ما یه خواستهی زیاد و غیرمنطقیه. بهتر بگم اکثریت ما) به آگاهی و جرائت ابراز احساسات واقعیمون برسیم.
فائزه من یادم نمییاد از ته دل گریه و جیغوداد کرده باشم.
کم گریه میکنم. با گریه کردنم خالی نمیشم.
گریهدونم مشکل داره. باید تو وجودم سپیته(جستجو) کنم تا مشکلشو پیدا کنم. احتمالن گریهدونم غیرفاعل شده.
شایدم این حالت عادیشه. قرار نیست که همهی ما با گریه خالی بشیم یا گریهکن فعالی باشیم. مهم اینه که راه مخصوص خودمون برای خالیشدن رو پیدا کنیم.
ولی بنظرم گریهدون و دیگر دونهای همهی ادما از یه جایی به بعد غیرفاعل میشه. با همون سرکوبهایی که توی بچگی صورت گرفته.
وقتی با رهایی احساساتمون رو زندگی میکنیم، تجربهی دردا و پذیرششون اسون میشه. مثل امپولزدن میمونه. اگه شل نکنی انگار نوک سوزن تا استخونت میرسه.
شاید بچهها با پدیدهی شلکردن آشنا نیستند که اینقدر دردشون مییاد.
و بله، ما ادما برای گریهکردن پی سنگریم. پی دلیل.
مثلن من امروز رفته بودم شهربازی. خواستم برم قلعهی وحشت. دلم میخواست اینقدررر بترسم که به مرز گریه و غشوضعف برسم. و حتی مرز شاشیدن رو رد کنم.( با عرض گلاببهرویی به خوانندگان عزیز)
چرا؟ چون برای به گریهافتادن و همینطور گریهکردن دلیل داشتم.
خلااااصه. نتیجه چی شده؟ با عرض تَاَفُس باید بگم که نرسیدم.
به جایی که اونا منو بگریونن من اونا رو خندوندم.
اینم شهربازی ما.
و اینکه عالیه که انتشار روزانه داری. 🎊👏
با اروزی رسیدن به قلعهی درک خود، نقطهی پایان را میگذاریم.❤
ممنون از پیامت که انقدر قشنگ از تجربه خودت گفتی❤
باید واقعا جلوی سرکوب شدن احساساتمون رو بگیریم.❤
ممنون از تو که یاداور این موضوع شدی.
پ.ن: یاد اون برنامه افتادم که زوجا دلنگ میزدن رو زنگ و میگفتن: مرسی از اینکه …😂😂😂
😅😅😅😅