سپیده دم است که قصد می کند شروع به نوشتن کند.
زاویه صندلی را تنظیم می کند و حتی برای رویایی تر کردن فضا ابتکار به خرج می دهد و شمعی روشن می کند.
پنجره را هم باز می کند و پشت میز چسبیده به پنجره می نشیند.
حالا نوبت هجوم کلمات است. منتظر می ماند.
مثل گاوچرانی که پرچم قرمز به دست به گاو زل زده است.
کمر را خم و پاها را استوار تر می کند.پارچه را تکان می دهد.
نه به سرعتی که گردو خاک به پا شود و نه آرام چون نسیمی که پرده را تکان دهد.
مثل پاره کردن کاغذی به یک باره.
ولی گاو خود را بی اعتنا نشان می دهد. گاو چران فرصتی برای خجل ماندن به خود نمی دهد و چرخشی به خود می دهد. هم چون اسکیت باز های روی یخ البته نه با آن لباس مجلل،با همان لباس گاوچرانی رنگ و رو رفته اش.
بعد گاو گوشه چشمی به او می اندازد مثل کسی که نگاهی به جنس می اندازد که بخرد یا نه.
سمی می کوباند. دل به دریا می زند و یورش می برد.
حالا نوبت هنر نمایی گاوچران است .چرخشی بی سابقه. حال دروازه بانی را دارد که از گل خوردن جلو گیری می کند.
اما درست در این لحظه طلایی یک بدشانسی رخ می دهد.
شاخ گاو به گوشه پارچه گیر می کند و تشویق حضار را متوقف می کند. وایی بلند می شود.
گاو چران بی خبر شادمان است و می خواهد کرنشی کند که مثل کلافی پیچیده می شود به دور پارچه. گاو حال عنکبوتی را دارد که طعمه اش را شکار کرده است و با شکوه تمام با گاوچران آویزان از شاخش از صحنه خارج می شود.
کاغذ هم سرنوشتش مچاله شدن شد و در سطل زباله شوت شد.
امروز روز نبرد او با کاغذ نبود باید تیز و بز تر می شد.
4 پاسخ
خلاقیت از تو میبارد سونبه😊❣️
از تو هم خلاقیت می باره❤
سلاااام سلاااام سلاااام.
سلام به فائزه.
سلام به سایت فائزه.
سلام به داستان گاوچران و گاوش.
من اومدم با عود و اسپند برای سایتمبارکی.
مطمئنم با انتشار روزانه این سایت روز به روز قشنگتر میشه.
مشتاقانه منتظر خوندن نوشتههات هستم.
سلام. سلام به الهه. امیدوارم تو هم زودتر شروع به نوشتن کنی در سایتت و با هم پیش بریم.❤