امروز هم در ادامه بارش باران دیروز بود. ماشینم استارت نخورد پس با چتری راهی بیمارستان شدم. صدای برخورد قطرات باران به چتر، صدای ریز ریتم داری ایجاد می کند که این صدا متفاوت از صدای تخمه شکستن اعصاب خورد کن است. بیشتر شبیه صدای نوک زدن پرنده ای به دانه های جو است. قدم می زنم اما فکر خاصی در سرم وول نمی خورد. فقط حضور قطرات باران است، در کنار عبور تک و توک ماشین هایی و پرتاب شدن مقداری از آب های جمع شده. ماشین های پارک شده هم یک کارواش حسابی رایگان نصیب شان شده است. صدای پرنده ای از هیچ کجا به گوش نمی رسد. انگار باران دست و پای آن ها را بسته است. آسمان ابری هست اما باز هم روشنایی روز هست و زمین تاریک نشده است. نمی دانم چه تعداد ابر باید جمع شوند تا نوری به زمین نرسد تا یک روز، یک شب کامل داشته باشیم.
آخرین دیدگاهها