باد که می وزد.
پرده تکان می خورد به سان زن بارداری شکل می گیرد و بعد خالی می شود از خیال.
باد که می وزد در بهار.
درختان پر از برگ های سبز و تازه به سان پرندگان سر و صدا راه می اندازند.
باد که می وزد.
موهای دخترکی را شانه می کند.
باد که می وزد.
فلوت ها بی صدا نواخته می شوند.
باد که می وزد.
هر پَر افتاده روی زمین فرصت پرواز پیدا می کند.
باد صورتش را با خیسی مانده روی پیراهن آویزان از بند، پاک می کند.
باد بی هیچ شکلی، لباسی می پوشد و نمی پوشد.
باد که می وزد.
در خیالم، سبک تر از پَر می شوم و فرمان هدایتم را به دستش می سپارم. تا برای من خسته از تصمیم گرفتن رقم بزند.
باد برایم وسعتی به اندازه دریا، به اندازه آسمان، به اندازه زمین دارد.
باد خیالی تر از آن است که باور نشود.
باد که می وزد.
حکم باران باریدن را برایم دارد اما قابل لمس تر.
باد که می وزد.
نفس هایم عمیق تر می شود.
امشب باد می وزد و مرا از خودم دورتر می برد.
یک پاسخ
و منی که از باد میترسم/:
یاد یه صحنه تو یه سریال افتادم، چینی بود فکرکنم. پسره بهش گفت تا حالا باد و دیدی؟ گفت باد دیدنی نیست که. پسره هم یه مشت گلبرگ تو هوا ریخت. باد اینا رو گرد گرد میچرخوند. یادش بخیر. کلی از این صحنه خوشم اومد