جمع شدهام. چون جنینی درون خود جمع شدهام.
حال خارپشتی را دارم که هزاران خار برای پرتاب دارد و با پرتاب هر خار دردی در جانش فرو میرود.
گوشهایم را گرفتهام اما میشنوند که دندان تیز کرده. دندان تیز کرده اَرِه.
به جان درخت سبز پر از برگ و زردآلوهای نرسیده و رسیده افتاده است.
چشمهایم را بسته نگه میدارم تا نبینم. اشکهایم چون زردآلو های نرسیده فرو می ریزند.
طاقت نمیآورم. از پنجره نگاهش میکنم.
درخت زردآلوی چهار سالهی حیاط، شاخه سبزِ پُر میوهی شکستهاش روی زمین نشسته است.
هیچ بادی هم نبوده تا تقصیر را به گردن بگیرد.
درخت زردآلویی که با بی تجربهای تمام بعد بارور کردن جوانه هایش آن ها را به میوه تبدیل کردهاست.
تنه جوانش تحمل نکرده و شاخه اصلیاش شکسته است و باقی مانده شاخه در دهان اَرِه درحال جویده شدن است.
دستهایم را جلوی چشمهایم میگیرم.
انگشتانم چون شاخه های جوان زردآلو شدهاند.
میخواهند یک شبه به بار بشینند.
آنها چه زمانی بریده میشوند؟
آخرین دیدگاهها