امروز بعد چندی داستان کوتاهی که نوشته بودم. خواندم.
به نظرم تمام علت و معلول هایش مشخص بود. اما برای دیگران انگار نبود.
ایده ایده خلاقی بود اما باز هم نتوانستم آنطور که لایقش است درش بیاورم.
دوباره باید همه اش را از اول بکوبم و بسازم.
همین نسخه اش را پنج بار بازنویسی کردم.
بهخودم دائم می گویم اگر می خواهم خوب بنویسم باید رنجش را تحمل
کنم.
نوشته هایم. نوشته های دوست داشتنیام باید پاک شوند.
دوباره به تنظیمات کارخانه برمیگردم.
تسلیم نمیشوم.
موفقیت آنقدر نزدیک نیست که دست دراز کنم اما آن قدر دور نیست که به افق بپیوندد.
آخرین دیدگاهها