صبح به پنجره که نگاه میکنم لکهای ست که نرفتهاست.
ذهنم مشغول میشود.
از داخل لکهای افتادهاست یا بیرون؟
خورشید آن را دیدنیتر میکند.
چون میدانم راحت پاک میشود کاری به کارش ندارم.
من آدم کارهای سختم.
ظهر لکهای محو روی موکت افتادهاست.
پاک کردنش فایدهای ندارد به خورد موکت رفتهاست.
عصر در آینه نگاه میکنم. روی صورتم لکهای افتادهاست. کرم پودر بیشتری میزنم تا صورت مسئله پاک شود.
شب طاقت دیدن ماه را با تلسکوپ ندارم.
ماه بدون لکههایش زیباتر است.
در مهمانی روی لباس مجلسیام لکهای شربت میافتد.
به جان لباس میافتم.
لعنت میفرستم.
تمام زندگیام را لکه برداشته است.
آخرین دیدگاهها