میخواهیم بریم روستا و آنتن نخواهم داشت.
برای همین یادداشتم را زودتر از معمول مینویسم.
میدانم آنتنی نخواهد بود.
کبوترهایی هستند اما دیگر نامه رسان نیستند.
نمیدانم چرا ترسیدهام.
شاید از اینکه قرار است از دنیای ارتباط دور باشم ترسیدهام.
فکر میکنم. آیا حرفی برای گفتن دارم؟
حرفی که فایدهای داشته باشد.
حرفی که ارزش گفتن داشته باشد.
اصلن کجا باید ارزش حرفهایم را وزن کنم؟
بقالی سر کوچه میتواند وزنش کند؟
شنیدهام فقط در بقالی میتوانی ماستت را کیسه کنی.
میخواهم بی خیال همهچیز با طبیعت دل و قلوه بدهم.
وقتی زیر سقف دراز میکشم. تعداد کاههایی که در دیوار کاهگلی هستند بشمارم.
میخواهم جوجههای یک مرغ را بشمارم
آخرین دیدگاهها