نه سال پیش که کنکور دادم، فکر کردم همه چیز تمام شد. همه آن جانکندنی که باید مطالب را در مغزم میچپاندم.
اما تمام نشده بود.
این روزها برگشتهام سر خانه اول.
باید برای آزمون استخدامی دوباره برگردم به درسهای مدرسه.
در این لحظه حس میکنم مغزم دارد میپوکد.
خیلی وقت است که به من گفته، ظرفیتش تمام شدهاست. اما من همچنان میخوانم و بوی نورونهای سوختهاش بلند میشود.
من مجبورم از برق بکشمش و دوباره به برق بزنم.
راستش نمیتوانم اطمینان داشته باشم بعد از تمام شدن این ماجرا مثل سابق کار کند.
این را هم بگویم که هیچچیز عوض نشدهاست.
مثل همان وقتها روزها کش آمدند.
میخواهم زودتر آزمون بدهم و نمیخواهم آزمون بدهم.
احساس میکنم آماده نیستم.
هیچوقت آماده امتحانشدن نیستم.
آخرین دیدگاهها