نقاشی که هر چی میکشید، تبدیل میشد به کفش. بله عجیب است اما واقعیت دارد.
بهتر است از معرفی این فرد شروع کنم.
سالها پیش پسرکی به اسم ریو وجود داشت.
ریو تصمیم گرفت از سر بیکاری شروع به کشیدن نقاشی کند اما تنها چیزی که میتوانست ببیند کفشهایی بود که از درز اتاقک چوبی پیدا بود.
خورشید میتابید و کفشها برق میزدند.
ریو از درز کوچک بین در سعی میکرد تا جای ممکن واضح ببیند و تمام جزئیات را به خاطر بسپارد.
بیشتر کفشها پوتین بودند با پاشنههای استوار و شیارهای عمیق و تیز. اگر آنها را در دستش میگرفت می توانست بفهمد چند انگشت از کنار انگشت اشارهاش به سمت انگشت کوچکش در یک شیارش جا میشود. یا بند هایی که به هم پیچیده شده را باز میکرد، با چند شکل متفاوت وارد سوراخ های دو طرف جلوی کفش میکرد تا بفهمد چه شکلی پیدا میکند.
گاهی کفشهای متفاوتی نیز پیدا میشد که از تمیزی برق میزدند و مخصوص روزهای جشن بود. روز های دیگر روزهای کار بود با کفشهای کهنه و پاره که پشت شان لای خورده بود.
کفشهایی خیس از باران و پر از گل و لای.
کفشهای کوچکتر و یا بزرگتر.
همه اینها را روی زمین خاکی اصطبل میکشید.
به مرور زمان ریو مجذوب کشیدن کفشها شد. به طوری غرق در نقاشی کشیدن میشد که زمان از دستش در میرفت. با اینکه کسی نقاشیهای کودکانهاش را نمیدید. اما با هر نقاشی تازه که با اضافه کردن چیزی جدید میکشید، غرق خوشحالی میشد.
دست های ریو به خودی خود بزرگ بودند اما او با شوق کودکانه دوست داشت فکر کند نقاشی کشیدن زیاد باعث بزرگ شدن عضله دستهایش شدهاست و به خودش افتخار میکرد.
بعد مدتی لمس کفشها از نزدیک دیوانهاش میکرد. به اربابش التماس میکرد که اجازه دهد کفش هایش را تمیز کند و برق بیندازد.
اول ارباب جوابی به خواهشش نداد اما وقتی در نهایت یکی، دوبار از سر کلافگی این اجازه را به ریو داد. نظرش عوض شد. کم کم خوشش میآمد که کفشهایش تمیز و بدون ذرهای کثیفی در پایش برق بزنند. پس برق انداختن کفش هایش وظیفه ی روزانه ریو شد.
ریو بزرگ و بزرگتر شد تا روزی توانست نقاشیهایش را روی برگه های نقاشی سیاه قلم کار کند. بعد ها با رنگ و روغن کار کرد اما باز هم کفش بودند.
حتی سعی کرد چیز دیگری بکشد اما در نهایت چیزی که از آب در میآمد کفش بود.
او حتی برق انداختن کفش مردم را ادامه داد و با دست مزدش وسایل نقاشی میگرفت تا کفش بکشد.
اگر شما به خیابان کنار مترو زیر زمینی ایستگاه صادقیه بروید او را میبینید. مردی ۷۰ ساله سبزه رو با موهایی فرفری بسیار لاغر و تقریبا قد بلند که تند تند دستش در حال طرحزدن است .
حال برایش داستان های کفش متفاوت شدهاست.
اینکه چقدر فرد با دقت گره کفشش را میزند از چه مسیرهایی میرود که کفشش را پر آب یا پر گل کند. اینکه کفش نو است یا فرد نگه دارندهی خوبی ست. کفش فرد او را متعلق به چه جایگاهی از اجتماع میکند. میگویند این ما هستیم که مسیرها را انتخاب میکنیم اما ریو باور داشت اگر کفش خوبی داشته باشد میتواند او را به مسیر خوبی از زندگی ببرد.
آخرین دیدگاهها