داستان شروع یک دوستی
داشتن یک رابطه دوستی پایدار اولین آرزوی زندگی من بود.
من تا 13 سالگی بچه آخر بودم و تک دختر.
فکر میکردم به همراه داشتن یک دوست میتواند جای خواهر نداشتهام را بگیرد.
در ابتدایی خیلی تلاش کردم تا یک رابطه دوستی را حفظ کنم. فکر میکردم اگر دیگران را دوست داشته باشم آنها هم موظف میشوند تا من را دوست داشته باشند.
بارها شکست خوردم. دیگر ناامید شده بودم. فکر میکردم شاید این من هستم که دوست داشتنی نیستم.
تا اینکه در دوران راهنمایی او به مدرسه ما آمد. در واقع دو نفر بودند.آنها تازه وارد های مدرسه ما بودند. بنابراین بیشتر با هم بودند و زیاد در جمع ها حضور پیدا نمیکردند.
بعد از اینکه یکی از دوست های نزدیک من با دوست او دوست شد. زمانهایی که آن ها با هم دعوا میکردند. ما دوتا مسئول نامهنگاری آنها بودیم.
کم کم با هم آشنا شدیم. او دختر کم حرفی بود که میتوانستم مهربانی اش را ببینم. من دختر پر انرژی بودم که همیشه حرفی برای گفتن داشت. میدیدم که چطور با دقت به حرفهای من گوش میدهد. احساس قدرت میکردم از اینکه میتوانست مرا حمایت و تشویق کند تا بنویسم. ما هر دو نقاشی کشیدن را دوست داشتیم و انجام این کار مشترک مرا خوشحال میکرد.
دغدغههای زیادی نداشتیم. فقط درسمان بود و آرزوی زودتر بزرگ شدن مان. آن زمان احساس میکردم تا بزرگسالی راهی طولانی در پیش دارم.
وقتی دبیرستانمان تمام شد. هیچ مطمئن نبودم که رابطهمان میتواند ادامه داشته باشد یا نه. روز بعد از کنکور یک ماه زمان داشتم تا برای تولدش هدیهای آماده کنم. نقاشیام بد نبود اما تا به حال روی بوم با رنگ و روغن نکشیده بودم. آن یک ماه با تمام ناشیگریهایم برایش تابلویی کشیدم و تولدش به او هدیه دادم. این تابلو برایم به منزله ثبت خاطرات با هم بودنمان بود.
ما در دو شهر مختلف دانشگاه قبول شدیم. به نظرم همین موضوع به نحوی پیوند دوستی بینمان را تقویت کرد.
اینکه میدیدم با وجود دوری به این رابطه پایبند است. باعث شد تازه بفهمم که برایش چقدر ارزشمندم.
حال اینقدر خاطره خوب از او جمع کردم که اگر به هر دلیلی رابطهمان قطع شود. میتوانم با آن خاطرات، خوشحال بمانم.
نمیدانم به شما گفتهام یا نه که من سندرم احتمالات ناخوشایند دارم. همیشه فکر امکان قطع رابطه در من بودهاست.
قضیه به دوران مدرسه برمیگردد که من به خاطر فعال بودن و سوال پرسیدنهایم زیاد در جمع دوستانه محبوب نبودم. اما او کنارم ماند. همین موضوع باعث شد از دیگران جدا بیفتد. من هم شروع به سرزنش کردن خودم کردم. و سوال همیشگی من از او این شد که از دوستی با من پشیمان نیست؟
اما بعد دانشگاه رفتن این سوال از زبانم افتاد.
تغییرات در یک رابطه دوستی
حالا این توانایی را دارم که بدانم منظورش از پس حرف هایش چیست. درکش کنم بدون اینکه بخواهم بازخواستش کنم. هر چه در دل دارم به او بگویم و بدانم چیزی بین مان تغییر نمی کند.
بودنمان کنار هم در این سال ها باعث شده است که وقتی به آسمان هم نگاه می کنیم در دیدمان یک ستاره باشد.
این فکر به ذهنم میرسد که حتا مرد ایده الم هم نتواند اینقدر درکم کند که او مرا درک میکند.
او اخلاق خودش را دارد. ما در این سال ها تغییرات زیادی کردهایم. اما هنوز هم اخلاقیاتی هست که تغییر نکردهاست.
هنوز هم نمیتواند به موقع سر قرار حاضر شود. من باید هر دفعه این را به او یاداوری کنم.
هنوز هم روی به کرسی نشاندن حرفم بیش از حد پافشاری میکنم.
زمان آنقدر وقتی با همیم سریع میگذرد که انگار جز عمرمان حساب نمیشود.
ما با هم شاهد موفقیتها و شکستهای همدیگر بودهایم. همدیگر را تشویق یا منع کردهایم. البته در این سالهای اخیر منع کردن کم رنگتر شدهاست و به همدیگر اجازه میدهیم تا آنچه را میخواهیم تجربه کنیم. فقط نکاتی برای هشدار اضافه میکنیم.
در رابطه دوستی همیشه راهنمایی نیست. هیمشه این نیست که مواظب باشی توی چاه نیفتد. گاهی دوستی فقط یک گوش شنواست که گوش میدهد. راه حلی وجود ندارد فقط شنیده میشوی.
دوستی من و او مثل من و نوشتن است. همه ما نوشتن را به این دلیل دوست داریم که میتوانیم افکارمان را بنویسیم بدون اینکه به صورت مستقیم قضاوت شویم. در واقع ما با بیان افکارمان خودمان را قضاوت میکنیم.
دو راهی بین نوشتن یا ننوشتن
راستش همیشه ابا داشتم از اینکه بخواهم چیزی درباره رابطه دوستی بنویسم. فکر می کردم شاید خیلی از آدم ها رابطه دوستی پایداری را تجربه نکرده باشند و این نوشته نمکی روی زخم شان باشد. اما حالا آن را می نویسم چون فکر می کنم ماهیت نوشتن یک تجربه شخصی همین است، چیزی را که تجربه کرده ای با دیگران شریک شوی. از طرفی داشتن یک دوست یک نیاز اساسی بشر است و خوب است بدانیم که هیچ وقت برای دوست پیدا کردن دیر نیست.
آیا دوست عضوی از خانواده است؟
مواردی همواره دوست را از خانواده جدا نگه میدارد. اول اینکه تفاوت نسلی بین ما وجود ندارد و دغدغه هایمان با گذشت سالها کنار هم بودن شبیه به هم شدهاست.
یک بار از او نظرش را در این باره پرسیدم.
گفت انگار ما جلوی خانواده تمام صورت خوب و بد مان را رو کردیم.
حالا چه تلههایی از کودکی در خانواده شکل گرفته، چه رفتارهایی که خانوادهمان از ما دیده است. اما ما در کنار هم دوست داریم خوب به نظر برسیم و این چندان سخت نیست. بهرحال بیست و چهارساعته پیش هم نیستیم. البته این به معنای تظاهر به خوبی نیست. بلکه هر کس دوست دارد آدم خوبی دیده شود. آدم خوب ورژن خودش.
عضوی از خانواده نبودن مزیت دیگری که دارد این است که در جریان اتفاقات زندگی ما نیست. و ما باید راوی باشیم و از نگاه خودمان داستان زندگی مان را روایت کنیم.
نکاتی در مورد دوستی که هایلایت میشود:
۱. صداقت و احساس دوستداشتن تنها چیزی هایست که میتواند دوستی را نجات دهد. انگار یک نفر خارج از چهارچوب خانواده داری که نیاز نیست برایش قانونی وضع کنی. میتوانی بگویی که در خانوادهات چه احساسی داری. راحت از بلاتکلیفیات بنالی.
۲. رابطه دوستی حتی اگر با رقابت شروع شود، نباید با آن ادامه پیدا کند. درست است که گرایشها و اهداف دوستت روی تو تاثیر میگذارد اما نباید او را به عنوان جایگاهی ببینی که میخواهی به او برسی. دوستی یعنی اینکه بخواهی که با او در این راه قدم برداری.
۳. دوست یک راهنمای خوب برای زندگی ست اگر بتواند تو را بفهمد.
تو رابشناسد و با چم و خم زندگی ات آشنا باشد.
۴. راستش هر سال تولدش بیشتر از تولد خودم هیجان زدهام تا بتوانم او را خوشحال ببینم. همیشه سهم شادی یک نفره وقتی با کسی شریک میشوی دو برابر میشود.
۵. یک دوست برای ناراحتیات هم میتواند مرهم باشد. یک نفر که حق را دو دستی به تو دهد.
۶. دوستی باعث میشود تنهایی عمیقی که تجربه میکنی، از همیشه به گاهی تغییر کند.
مزه زندگی
هنوز مزهاش زیر زبانم هست. مزه ساندویچهای دوران مدرسه. هنوز یادم است که چطور ساندویچهایمان را دو قسمت میکردیم و نیمی از آن را با هم عوض میکردیم. تا در مزه غذاهایی که میخوریم با هم شریک شویم.
2 پاسخ
فائزه؟ 😍
وای چقدر من دلم برای کامنت گذاشتن توی این کامنتدونی قرمز تنگ شده بود.
چه شروع جذابی. 😍
نوشتن از دوستی از قشنگترین موضوعهاست و تو خیلی قشنگ نوشته بودی فائی. یه لبخند گنده روی لبمه با خوندنت.
«حال اینقدر خاطره خوب از او جمع کردم که اگر به هر دلیلی رابطه مان قطع شود . می توانم با آن خاطرات، خوشحال بمانم.» بنظرم این یه دستاورد بزرگه. من این نگاهت رو خیلی دوست دارم.
خیلی خوشحالم که اینبار کلماتی بیشتری از و در مورد تو خوندم فائی. نوشتهات باعث شد من بیشتر بشناسمت و دوستی و رفتار دوستانهات رو بهتر درک کنم. این خیلی ارزشمنده.
من مشتاقم که بازم نوشتههای بزرگ بزرگ این شکلی ازت بخونم. 😍 خیلی خوب از پسش براومدی.
زنده باد فائزه اعظمی (ایموجی آتیش)
ممنون از تو الی قشنگم.❤ منم دلم برای کامنتهات تنگ شده بود.❤
خوشحالم دوست داشتی. خوشحالم که قسمتی رو که دوست داشتی برام نوشتی.
حتمن دوباره از خودم مینویسم.