گاهی اوقات راه میروم.
ساعت های طولانی راه میروم.
تا حرفی را به زبان بیاورم.
عاقبت تبدیل به آهی میشود.
آه میکشم. آهی که به وسعت چاهی ست.
تو میدانی چند سنگ قبر برای حرفهای نگفتهام خریدهام؟
شاید برای همین هیچوقت ثروتمند نشدهام.
من نداری را با نگفتن حرفهایم تجربه کردم.
من مهمان همیشگی بیمارستان بودهام.
آنهم از زخمزبانهایی که خوردهام.
باید کتاب ترجمهای باشد تا بتواند حرفهایمان را ترجمه کند.
چه میشود کرد؟
ما فقط میتوانیم در سکوتهایی که بین خودمان تقسیم میکنیم، کنار هم بمانیم.
آخرین دیدگاهها