باز هم صدای زنگ در
باز هم کودکی که شوخیاش گرفتهاست
و منی که باز گول میخورم
نه از سادگی
از انتظار بودنت پشت در
و کاش واقعا نمیآمدی
آینه شاهد است
چقدر خود را آراستم
ساعتها ساعتها
این خط چشم صاف
نشانی از چانه لرزانم ندارد
از لبهای قرمزم که رو به کبودی رفتهاست
نه از بوسهات
از پشت دستم که بارها رویش کشیدهام
تا بلکه رد رژ
از روی لباس سفیدت
پاک شود
میگویی: «مرگ یا اعتراف؟»
میگویم: «مرگ»
تو نمیدانی گفتن دوست داشتنت
چقدر سختتر از مردن است
وقتی تو بین هزاران معشوقی
و من بیزارم از هزارو یکم بودن
این پنجره باید رو به دریا باشد
و من هذیانگونه از تو بخواهم
قایق نجاتی
به دریا بفرستی
برای کسیکه
در حال غرق شدن است
آخرین دیدگاهها