زمان زیادی ست
روی بند دلم
هیچ لباسی از تو
نیفتاده است
نمیدانی اما اولین بار
که گفتی دوستم داری
در دفترچهای نوشتهام
تاریخ هم زدهام
تاریخ گفتنت
همان یکبار بود
دیگر تکرار نشد
شاید باید از تو میخواستم
تکرارش کنی
تا منقضی نشود
نمیدانی اما در خوابهایم
قرار ملاقاتی با تو دارم
در کافهای مینشینم
دیر میکنی
نگرانت میشوم
به گوشیات زنگ میزنم
جواب نمیدهی
سفارش یک لیوان آب میدهم
نمیگویم قهوه
شاید میدانم سرد میشود
آنقدر منتظرت میمانم
که بیدار میشوم
نمیدانم چرا
بیهیچ دلیل مشخصی
ادامه انتظارم را
تا خواب بعدی
به دنبال خود میکشانم
آخرین دیدگاهها