امروز جارو به دست گرفته بودم.
خرده ریزهها را شکار میکردم.
خاکانداز که پر میشد، خوشحال میشدم که دستخالی بر نمیگردم.
با اینکه همه خرده ریزهها پراکنده بودند و توی چشم نبودند، اما میشد گفت تغییری در خانه شکل گرفتهاست.
لااقل من میدانستم تغییری رخ دادهاست، حتا اگر کسی متوجه نمیشد.
پ.ن: میشود سخت نگرفت.
میشود با خوشحالی کوچکی، مدتی سر کرد.
حداقل امروز را به پایان رساند.
آخرین دیدگاهها