سرماخوردگی

سرما را خورده‌ام. چه مزه‌ای می‌داد؟
راستش بیشتر از مزه با صدا همراه بود.
صدای ترق و تروق اعضای بدنم را در آورد.

راستش اوضاع در بدنم از این قرار است: 

شیرفلکه را به تازگی باز گذاشته‌اند و شما صدای بوق کشتی را هر دقیقه می‌شنوید.

سرم وزن خود را ثانیه به ثانیه روی سرم اعلام می‌کند. روی بالشت وزنه برداری می‌کند و با خواباندن روی بالشت امتیاز می‌گیرد.

گوش‌هایم کیپ شده‌اند. اعلام کرده‌اند که تمام حرف‌ها باید فیلتر شوند.

خلاصه اعضای بدنم از کنترل خارج شده‌است.
می‌گویند دیگر تمام شد. دیگر آن نوکر بی‌جیره مواجب را فراموش کنم.

از نظرشان بهترین کار این است، در دهانم را گِل بگیرم و صدایم در نیاید. در واقع اگر صدایم دربیاید، بیشتر خودم را مسخره کرده‌ام.

پ.ن: الانم از آن‌ها برای نوشتن این یادداشت، چند دقیقه از سر بزرگواری وقت خواستم.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *