تنگ ماهی
با پای پیاده از کویر گذشت و به شهر رسید. وقتی به اولین مغازهای که رسید و ظرف آب را دید، آن را سر کشید.
بعد پول ماهیهایی که از تنگ آب ماهیفروشی خورده بود، پرداخت کرد.
همین الان فوری
به او خبر دادند همین الان فوری به خانه برو.
وقتی به خانه رسید، سوپرایزش کردند. همین الان فوری متولد شده بود.
پاشنه کفش
مرد سریع راه میرفت. زن به مرد نمیرسید. زن پاشنه یک کفشش را شکست تا به مرد تکیه کند. مرد پاشنه کفش دیگر زن را هم شکست تا با کفشهای صاف به تنهایی راه بیاید.
فکر بکر
هر وقت قرار بود تصمیمی بگیرند، مغز متفکر خانواده نظر میداد. طلبکار زنگ زد. مغز متفکر سکوت کرد. چه فکر بکری، اینکه تلفن را جواب ندهند.
ساعت زنگدار
هر وقت ساعت زنگدار داشت انقدر توی سرش میزد که خراب میشد. تصمیم گرفت ساعت بدون زنگ بخرد. او که در هر حال، هر وقت دوست داشت بیدار میشد.
آخرین دیدگاهها