ذرهبین
عینکش با یک ذرهبین مو نمیزد.
عمری زیر ذرهبین نگاهش راه رفتیم.
فکر میکردیم ما را میبیند.
رنگین کمان
تنها نگاه او بود که منشور داشت و نور سفید را رنگین کمان میدید. بقیه باید منتظر باران و در آمدن خورشید میماندند.
هفت سنگ
تنها هفت پله تا دفتر رئیس فاصله بود تا استعفا دهد تا هفت سنگ بچگیاش را خراب کند.
هشت داستانک شب بخیر
۱
منتظر بود مثل هر شب، شب بخیر بگوید و برود اما نشسته بود. از شنیدن حرف دیگری ترسید. خودش زودتر شب بخیر گفت و رفت بخوابد.
۲
آنقدر به بقیه شب بخیر گفته بود که برای خوابهایش تنها کابوس مانده بود.
۳
به خیری شبها پول میداد تا در را از بیرون اتاق قفل کند تا خواب گردیاش به بیرون از اتاق نکشد.
۴
همیشه قصهای معنی شببخیرش بود.
حالا که بزرگ شدهبود با قصه تکراری زندگیاش به خواب میرفت و شبهایش خیر و برکتی نداشت.
۵
آنقدر بدون نیت قلبی شب بخیر گفته بود که در شبهایش تبخیر میشد.
۶
شب بخیرها چسبیده به سلامها گفته میشود.
۷
شب که میشد بیشتر زبانش به خیر گفتن میچرخید. برای همین کسی درخواستی نمیکرد.
۸
گفته بود شب بخیر اما گویا زلزله (زنش) هنذفری در گوشش بود و نشنید. روی سرش آوار شد
آخرین دیدگاهها