داخل باغچه، درخت اناری ست که قبلن شاخههایش رها شده بود. هر بار رد شدن، با درآغوش کشیدن شاخههایش ممکن میشد.
آن هم با هزار تقلا و مکث، با فرو رفتن شاخههایش در پهلوهایم.
اما حالا که با طنابی مهار شده است.
راحت رد میشوم.
در حال رد شدن به او نگاه میکنم که طناب پیچ شده، راست و ریست شده سر جایش ایستاده است.
میدانی این راحت رد شدن مرا معذب کرده است.
انگار چیزی کم است. انگار باید درگیرش میشدم تا دیگر مسئلهای برای فکر کردن نمیماند.
آخرین دیدگاهها