این فیلم پر مفهوم و پیچیده، تقریبن سه ساعت زمان میبرد.
فقط همین اول کار بگویم به عنوان تماشاگر آن را در سه تا بازه یک ساعتی دیدم.
چون روند فیلم کند است اما دیالوگ ها محشری دارد و نمیشود به امید دیدن صحنه حساس فیلم را جلو زد.
انقدر شخصیتها جزئیات خوبی از خود به نمایش گذاشتهاند که دیگر حرفی برای گفتن باقی نمیماند.
من حتا در جریان آب سیاه چشم شخصیت اصلی مرد قرار میگیرم.
باید زمان داد تا بیان شود.
این فیلم چیزهای زیادی برای بیان کردن دارد.
هر اتفاق در آن یک چهارچوب مشخص شده را در ذهنم میشکند.
این فیلم سوالاتی برای من ایجاد میکند.
چه کسی مقصر است؟
زنی که مدام خیانت میکند یا مردی که همه چیز را عادی جلوه میدهد؟
چه کسی بیشتر عذاب میکشد؟
راننده ماشین دختری ۲۳ساله است، همان سنی که اگر دختر شخصیت اصلی زنده بود، الان داشت.
حتا اینکه ماشین اینقدر آرام و نرم حرکت میکند، دلیل دارد.
در این فیلم میتوانیم مراحل تبدیل شدن دو غریبه به دو آشنا ببینیم.
راننده به تمام نکاتی که شخصیت اصلی مد نظر دارد، توجه میکند. شخصی کمحرف و مطیع که او را کنجکاو میکند تا بیشتر در مورد او بداند.
گذشته راننده ماشین و شخصیت اصلی به هم پیوند میخورد.
هر دو خودشان را قاتل میدانند.
قاتل به عنوان کسی که خودش را به ندیدن زده است.
این دختر درس مهمی به من میدهد، آن هم این است که انسان پر از تناقض است، باید تمامش را پذیرفت. این اشتباه است که فقط بخشی دوست داشتنی از آن را برای خودت جدا کنی.
نمایشنامهای به سرپرستی این مرد قرار است به اجرا در بیاید. در آن هر بازیگر به زبان کشورخودش حرف میزند، زبانی که نفر دیگر متوجه نمیشود و آن را بلد نیست.
انگار هر نفر فقط حرف خودش را میزند بدون اینکه نیاز باشد به حرف دیگری گوش کند.
این دقیقن همان چیزی ست که در رابطه شخصیت اصلی و زنش است. با اینکه حرفی زده نمیشود اما زن به شکلهای مختلف به او نشان میدهد که از او علت کارهایش را بپرسد. اما مرد از این شرایط طفره میرود تا تصویر عالی ترسیم شده را برهم نزند.
نواری که زن به عنوان شخصیت دیگر نمایشنامه ضبط کرده است و مرد قسمت جوابها را حذف کرده تا خودش جواب بدهد، بار دیگر این حقیقت را یادآوری میکند.
صحنههای بازی این نمایشنامه هم دیدنی ست.
خصوصن بازیگری که با زبان اشاره حرف میزند.
اینکه چطور حرفها را نشان میدهد.
تو باید ببینی تا بشنوی.
سکانس پایانی نمیتوانست بیشتر از این برایم تکان دهنده باشد.
شخصیت اصلی که به جای بازیگر مرد داستان بازی میکند و بازیگری که با زبان اشاره به او میگوید:
«باید زندگی کنیم عمو وانیا. روزهای طولانی زندگی میکنیم و شبهای طولانی. صبورانه آزمایشهایی که سرنوشتمون مقدر کرده رو تحمل میکنیم. حتا اگر نتونیم استراحت کنیم. برای بقیه کار میکنیم، چه الان چه وقتی پیر شدیم و وقتی اجلمون برسه با آرامش میمیریم و در بهشت بهش میگیم که رنج کشیدیم و گریه کردیم و اینکه زندگی سخت بوده و خداوند ما رو مورد رحمت خودش قرار میده…»
اطلاعات فیلم:
ماشینم را بران فیلمی ژاپنی ست.
به کارگردانی ریوسوکی هاماگوچی بر اساس داستان کوتاهی به همین نام از مجموعه «مردان بدون زن» نوشته هاروکی موراکامی است. البته فیلمنامه از تمام داستانهای این مجموعه الهام گرفته است.
این فیلم محصول ۲٠۱۴ است.
در این فیلم، بخشی از نمایشنامه «دایی وانیا» از چخوف هم به اجرا در میآید.
آخرین دیدگاهها