دارم سعی میکنم تا علت دست و پا زدنم را بفهمم.
این آبی که درونش دست و پا میزنم کم عمق است اما به فکر هم نمیرسد که بلند شوم و بایستم.
در همان حال که بیشتر دست و پا میزنم، میفهمم که بیفایده است.
من اگر خودم را رها کنم راحتتر میتوانم روی آب بایستم.
اما خب میترسم.
از رها کردن و اعتراف به این که چیزی برای از دست دادن ندارم.
روزها میگذرند و به هیچ چیزی کار ندارند.
به تلاشمان، به در جا زدنمان، به تسلیم شدنمان.
اگر دلیلی نگه دارنده، برای روی آب ماندن پیدا نکنیم، فقط با دست و پا زدن الکی وقت تلف میکنیم.
آخرین دیدگاهها