تو را از کجا پیدا کنم؟
تویی که بین هزاران آدم گم شدهای.
تویی شبیه آفتابپرست با هر حرفی رنگ عوض کردهای.
قضاوت شدهای و قضاوتکردهای.
به دیده و ندیدهات شک داری.
نمیتوانی کاملن منطقی باشی و نمیتوانی بیاحساس باشی.
همیشه لبریز میشوی. افراط میکنی.
گذشته را شخم میزنی.
آینده را نکاشته، درو میکنی.
تو که هستی؟
تویی که با نام من، جلوی آینه میروی.
مثل تمام آدمها هستی، مثل آن شعر کودکانه معروف
«چشم چشم، دو آبرو، دماغ و دهن یک گردو.
چوب چوب یک گردن. اینم یک گردی پهن.
دست دست. دوتا پا. انگشتها و جورابها.
ببین چقدر قشنگم. حیف که بدون رنگم.»
یکی پیدا شود. منشور را رویم بگیرد.
من بدون رنگ را هفت رنگ کند.
شش رنگ را بِبُرد و یک رنگ را باقی بگذارد.
من میخواهم تک رنگ شوم.
از این همه من زدنها خسته شدم.
آخرین دیدگاهها