این شبها
وقتی نیستی
کابوسی در جریان است
شاخههای درختان
به صورتم چنگ میاندازند
باد
همه چیز را به هم ریخته
از جمله موهایم
چشمهایم مردمکی ندارند
قرمز قرمز اند
از بیداری
صورتی ندارم
که مرا بشناسی
چون روحی سرگردان
منتظرم
تا با طلوع خورشید
این نفرین باطل شود
خورشید که بتابد همه چیز مثل قبل میشود
صورتم را با آرایش میپوشانم
و با گفتن دوستت دارم
در گوشت
تو را از خواب بیدار میکنم
آخرین دیدگاهها