ذره‌بین به دست بگیرید

دختری در باد می‌دود.
به دشتی می‌رسد پر از گندم.
موهایش هم طلایی‌ست هم رنگ گندم‌ها.
یک روبان قرمز هم به شکل پاپیونی پشت موهایش بسته‌ است.
اول انگار صدای خنده‌اش را می‌شنوم جوری که بین گندم‌ها می‌پرد و به گندم‌های رسیده دست می‌زند، آن‌ها را تا جای ممکن با خود می‌کشد و بعد رها می‌کند. شاخه‌های گندم هم تکان شدیدی می‌خورند.
بعد انگار دنبال چیزی می‌گردد.
پریشان بین گندم‌ها می‌دود. از آن‌ها عبور می‌کند.
من نمی‌توانم او را دنبال کنم.
من فقط تماشاچی هستم.
او می‌دود و به جاده می‌رسد.
صدای ترمز گرفتن ماشین می‌آید اما به دختر برخورد می‌کند.
بعد من روح دختر را می‌بینم که برای اولین بار برمی‌گردد و به من لبخند می‌زند.

این صحنه‌ای است که از سال‌ها پیش در ذهنم جا گرفته است.
نمی‌دانم خودم تصورش کردم یا در خواب دیدم.
اما می‌دانم هست و امشب تبدیل به یادداشت شده است.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *