چند روزیست، چهره به چهره آینه نشدم.
مگر برای زدن کرم ضد آفتاب. پوستم جوش زیادی ندارد. زیر چشمهایم همیشه کمی سیاه است که با کرم ضد آفتاب میپوشانمش.
بچهها سر کلاس میگویند: «چیزی ننویسیم. یک امروز رو چیزی ننویسیم.»
دمق میشوم.
موافقت نمیکنم تا شروع کنند.
تشویقشان میکنم از چیزهای بیشتری بنویسند.
به آنها میگویم از زبان یک شی بنویسند.
خودشان را جای شی بگذارند و از احساسات آن بنویسند.
شاید یکی حرف دلشان را زد.
شاید یکی توانست از بیرون درونشان را ببیند.
شاید دیدن احساسات دیگری راحتتر باشد.
در ذهنم به جلوی آینه برمیگردم.
به خودم میگویم: «اگر به آینه زل بزنم، شاید به من بگوید چه احساسی دارم.»
آخرین دیدگاهها