۱. حسد میورزم به هر موجود جنبندهای که نیازی به فکر کردن ندارد، جان دارد و زنده است تنها چیزی است که میداند.
۲. حسد میورزم به کوهی که صدا را بر میگرداند برای شنیدن.
(من هنوز حرف میزنم تا کمتر بشنوم.)
۳. حسد میورزم به کسانی که برایشان کسی تصمیم نمیگیرد.
۴. حسد میورزم به علاقه مادرم به پسرش.
۵. حسد میورزم به کسانی که در کتابخانه کار میکنند.
(نمیگویم کتاب فروشی چون رفتن یک کتاب برای همیشه به خانهای تنها، برایم غمانگیز است.)
۶. حسد میورزم به کسانی که دوران خوابگاه دانشگاهیشان به اتمام نرسیده است.
۷. حسد میورزم به عشاقی که عشق را برایم قابل باور کردند و من نمیتوانم پیدایش کنم.
۸. حسد میورزم به مورچههایی که بارها لانهشان خراب میشود و از نو میسازند.
(من هنوز یک لانه هم برای خود نساختم.)
۹. حسد میورزم به جهانگردانی که تمام زندگیشان یک کوله است.
۱٠. حسد میورزم به جملهای که میتواند وجودی را با خواندنش بلرزاند.
۱۱. حسد میورزم به عروسکهایم که کسی از آنها انتظاری ندارد.
۱۲. حسد میورزم به کسانی که مردهاند اما اثر آنها زنده است.
۱۳. حسد میورزم به کودکی که هر چیز سادهای را با شوقی عجیب یاد میگیرد.
۱۴. حسد میورزم به کتاب، که هر صفحه زندگیاش را به وضوح به یاد دارد.
۱۵. حسد میورزم به ماهی که در بستر رودی حرکت میکند که به دریا میریزد.
(احساس میکنم در دریا زندگی میکنم و این را نمیتوانم بفهمم.)
۱۶. حسد میورزم به هر کسی که یک دهه از عمرش کاری را که دوست دارد هر روز تکرار میکند.
۱۷. حسد میورزم ساحلی که صدای موجهای دریا در گوشش مانده است.
۱۸. حسد میورزم به کسی ماشین فراری زرد دارد و در یک جاده طویل جنگلی میراند.
۱۹. حسد میورزم به کسانی که دروغ میگویند.
(راستگو هستم. یک احمق به تمام معنا که فکر میکند میتواند به راستی بچسبد.)
۲٠. حسد میورزم به کسی که صبح را به اندازه شب دوست دارد.
(شب را دوست دارم چون تاریکی وجودم به تاریکیاش میخورد.)
آخرین دیدگاهها