وقتی مینویسم تازه نفس میکشم.
یک نفس تازهدم صبحگاهی وقتی پنجره را باز میکنی.
خورشید با هر پرتوی باریک نورش بخشی از جهان اطرافم را روشن میکند و من با نوشتن دنیای تاریک ذهنم را رفته رفته روشن میکنم.
نوشتن مثل کلیدی برای تمام درهای بسته ذهنم است که جرئت نمیکنم به آنها نزدیک شوم. اصلن آن درها را بستهام تا نبینم.
اما نوشتن درها را باز میکند و مرا مجبور میکند ببینم. آن هم با تمام جزئیات موجود.
نوشتن شهامت میخواهد که نیاز است خودت را در موقعیتش گیر بیندازی.
خودت را گروگان بگیری بسته شده به یک صندلی تا در نروی.
آنوقت اعتراف میکنم بدون اینکه شکنجه شوم.
بعد زلالتر میشوم. رود زندگی جریان مییابد.
نوشتن یک ضرورت زندگیست.
نوشتن یک قول مکتوب به خودت است، برای دانستن و عمل کردن به آنچه میتوانی.
آخرین دیدگاهها